My Perspective On Art

It makes no difference what you do. Whether you paint, write, play an instrument, or anything else, it is a part of yourself flowing out from within. When you pick up a pen, a brush or an instrument to get busy with the work of art, you may not have a clear understanding of what you want to do. The only thing you know is, there is something in the deepest layer of your soul that wiggles, annoys you and at any second might beat itself harder and harder at the doors and walls of your soul to release. Something that probably dates back many years ago to your past.  Something that your mind hid it under the hundredweight of your wounds, events and memories and was happy to forget!

Brush and canvas, pen and paper, instrument or anything else are only tools like a shovel that you pick up and cultivate your soul, digging down till you reach that forgotten something that now, after so many years, has found its voice and shouts: “That’s enough… I can’t breathe … let me free … I want the whole world to hear my shout and my message!” Then you get to work, excavating to pull a part of yourself out. It’s an event, a memory or a sore that is not able to stay still any more. It’s an old wound that can no longer contain itself and has opened up. It has broken free of its choker and is running wild and free. You paint, write, play and create freely till you have released your soul into your work. Perhaps you were happy you could throw that old wound in the dustbin to get rid of it forever. But to tell you the truth, you cannot! You cannot lie to yourself, can you?

All those events, memories, wounds and experiences that you have compensated for year after year, have piled up stone on stone and have overlapped to make a mountain of your own history. Your history is your own and belongs to no one else and “Art” is the best possible way to shout your history out.

Personally, whenever I have been confronted by a work of art that inspired my soul and tickled the edges of my brain with an unspeakable caress, indicated to me the kind of poison that was injected into the soul of the artist before the creation of that masterpiece. Therefore, there’s no difference if you’re a painter, writer, musician or whatever you do, remember not to ignore and overlook the pain that has been poured into your soul. That pain is the instrument that allows you to create a persistent work of art!

That’s why I laugh when someone says: “I’m an ordinary, simple person”. It’s funny because no one is either ordinary or simple. Everyone is unique. There is something hidden in every human being that cannot be found inside anyone else on earth, even if that person is unaware of it. Does the earth want everyone to be the same? He’s an agent but maybe he doesn’t know he’s an agent. He carries a message within himself. A message to that part of earth where he finds himself and a message to the world. A message that he should bring to an audience or audiences. A message for a positive change in the development of man and humanity. A message of freedom for the soul. A message to become the best person you can be and never stop working to improve. He has a mission. Don’t you believe that? So get start and dig into yourself. Your uniqueness is there somewhere in your soul. Pull it out and never underestimate it. Who knows? Maybe your message will create the most beautiful and amazing change in the destiny of a person who lives a few steps away or a few continents away.

 Shirin Jabalameli


هنر از نگاه من

فرقی نمیکند نقاشی کنی، بنویسی، بنوازی یا هر کار دیگری تا قسمتی از خودِ خودت را  به بیرون سرازیر کنی. وقتی قلم یا قلم مو برمی داری یا وقتی به سراغ سازت میروی، زمانی که دست به کار هنر میشوی شاید خودت هم نمی دانی می خواهی چکار کنی! تنها می دانی چیزی درعمق عمیقِ روحت وول می خورد، آزارت می دهد و خودش را ثانیه به ثانیه محکم و محکم تر به در و دیوار تن و جانت میکوباند تا خلاص شود. چیزی که شاید قِدمت آن به سالها پیش بازمی گردد. زمانی خیلی دور و حتی خیلی دورتر از حافظه ات که هیچ یادش نیست آن را کِی و کجا در جایی از گوشه و کنار وجودت زیر خراورها زخم و واقعه و خاطره دیگر پنهان کرده است و چه دل خوش بوده که دیگر هیچوقت صدایش در نمیاید.

قلم مو و بوم ، قلم و کاغذ ، ساز یا هر چیز دیگری تنها ابزارند اما درست مثل بیلی می مانند که برمی داری و روحت را آنقدر شخم می زنی و پایین می روی تا به همان چیزی برسی که حالا بعد از سالها صدایش درآمده است و بر سرت فریاد میکشد : “دیگر بس است، نفسم بالا نمیاید ،آزادم کن، می خواهم دنیا فریاد و پیام مرا بشنود.” تو هم دست به کار می شوی، حفاری می کنی تا قسمتی از همان خودت را بیرون بکشی. واقعه ای، خاطره ای یا زخمی که حالا دیگر تاب یک جا ماندن را ندارد. زخمی که سر باز کرده است و دیگر نمی تواند خودش را به آن راهِ بیراه بزند. حالا دیگر وقت افطار روزه خفه خانش رسیده است و تو نقش میزنی، مینویسی، مینوازی یا هر چه، تا خودت را از خودت به بیرون شلیک کنی. شاید دل خوش بودی که میتوانی آن زخم فرو بسته و وامانده گذشته را راهی زباله دانی کنی تا برای همیشه از شرش خلاص شوی اما راستش را بخواهی نمیتوانی. به خودت که نمیتوانی دروغ بگویی، میتوانی؟

همه آن وقایع ، خاطره ها، زخمها و تجربه هایی که برایشان تاوان داده ای، سالهای سال، سنگ  به سنگ روی هم سوار شده اند تا کوهی از تاریخ تو را بسازند. تاریخِ وجودیِ خودِ خودت که مالِ هیچکس دیگری جز خودت نیست و هنر بهترین راه ممکن برای فریاد تاریخ توست.

شخصأ هر کجا با اثرهنری مواجه شدم که در عمق روح و جانم نفوذ کرد و مویرگهای مغزم را با نوازشی عجیب ناگفتنی قلقلک داد نشان از زهری داشت که قبل از خلق آن زیبایی به جان خالق آن اثر ریخته شده بود. نقاش باشی، نویسنده، موسیقی دان یا هرچه، فرقی نمیکند. زمانی می توانی خالق زیبایی باشی که از کنار دردی که به جانت ریخته شده است به راحتی نگذری و خب تنها در آن صورت است که ماندگار خلق می کنی.

به همین خاطر است که وقتی کسی میگوید : من یک آدم ساده و معمولی ام، خنده ام میگیرد. خنده هم دارد چرا که هیچ آدمی معمولی نیست. ساده هم نیست. حتی شبیه کس دیگری هم نیست. در وجود هر آدمی چیزی پنهان است که آن را در بطن هیچکس دیگری روی زمین نمی توان پیدا کرد، حتی اگر خودش از آن بی خبر باشد. او خاص است که اگر نبود اصلأ متولد نمی شد. زمین این همه آدم شبیه به هم را می خواهد چه کار؟ او مأمور است و اما شاید خودش نمی داند. او پیامی را با خود حمل می کند. پیامی برای آن قسمت از زمین که بر آن فرود آمده تا دستی بر سر و رویش بکشد و حتی پیامی برای همه دنیا. پیامی را که می بایست به دست مخاطب یا مخاطبانش برساند. پیامی برای تغییری مثبت در راه رشد و تعالی انسان و انسانیت. پیامی برای آزادی روح. پیامی برای آدم شدن و برتر از آن، آدم ماندن. او مأموریت دارد. باور نمیکنی؟ پس دست به کار شو و خودت را نقب بزن. خاص بودن تو در جایی لابلای وجودت گیر کرده است. آن را بیرون بکش و هیچوقت دست کم نگیر. کسی  چه می داند؟  شاید پیام تو سرنوشت یک انسان را چند قدم این طرف تر یا چند قاره آن طرف تر به زیباترین شکل ممکن تغییر بدهد.

شیرین جبل عاملی