Skip to content
Shirin Jabalameli
Born December 13, 1967, Tehran, Iran
Graduated Aftab High School, 1986
Started Sculpture, 1991
Certificated Kyokushin Karate, Kyokushin Karate Organization, 1992
Studied Commercial Accounting, Industrial Management Organization, 1992
Started Playing Sitar, 1993
BA Political Science, Islamic Azad University, 1997
Started Painting, 1998
Started Authorship, 1999
Licensed T.T.C and IELTS Teaching, Amookhteh Cultural and Artistic Institute, 2012
Published written book: ‘Crows rarely laugh’ Author: Shirin Jabalameli, 2019
About Me
The right ways and detours emerged. I ran both of them. Sometimes I arrived and sometimes I returned. And now this is who I am. But not the one that should be. I’ve just got an empty saddlebag, a pen and a brush that sometimes turn soft or sharp on any surface. No plan, no flashlight. But the sun is there. Sometimes the stars, clouds and crows as well. In a way that I die frequently and am born again by giving a piece of my soul to a paper, a canvas or even a leaf.
If someone asks: What’s supposed to happen? I would say: My message has hidden in each color I paint or in each word I write. The one who should see, will see and the one who should read, will read. And if someone asks: Where is the end of this way? I would say: I don’t know! Like everyone else I’m not able to know. But if someone asks: What will happen in the last day? I would say: In that day, I will fly with my usual smile, a revamped and stitched body and soul while hugging a geranium flower. Simply know that until that last day I have smiled into each wound that life has carved in the deepest layer of my soul. I’ve stood strong, have never bowed down and have said “No” to any difficulty trying to hold me down.
My paintings and writings will remain as my only heritage after me on earth and a message of connecting love, peace, hope, humanity and freedom has been sealed on each of them. In short: I live life for love and art.
Shirin Jabalameli
در باره من
راه ها و بیراهه ها آمدند.هر دو را رفتم. گاهی رسیدم و گاه برگشتم. و حالا اینم که هستم. اما نه آنی که میبایست باشم. یک خورجین خالی دارم با یک قلم و یک قلم مو. قلم هایی که گاه به نرمی می چرخند و گاه تند و تیز. نه نقشه ای هست و نه چراغ قوه ای.اما خورشید هست. ستاره ها هم. گاهی هم ابرها و گاه کلاغ ها. در راهی که هستم بارها می میرم و دوباره با بخشیدن تکه ای از روحم به یک کاغذ یا یک بوم و حتی یک برگ، متولد میشوم.
اگر کسی بپرسد: قرار است چه اتفاقی بیافتد؟ میگویم: پیام من در هر نقشی که میزنم و در هر کلمه ای که می نویسم پنهان است. آنکه باید ببیند، میبیند و آنکه باید بخواند، میخواند.و اگر کسی بپرسد پایان این راه به کجا ختم خواهد شد؟ میگویم: نمیدانم! من هم مثل هر کس دیگری نمیتوانم که بدانم.اما اگر بپرسد: در روز آخر چه خواهد شد؟ به او میگویم: در آن روز با تن و روحی وصله پینه و کوک زده همراه با یک گل شمعدانی در بغلم و خنده همیشگی ام پرواز خواهم کرد. همین را بدان که من تا آن روز به هر زخمی که زندگی درعمقِ عمیق جانم حک کرده است، لبخند زده ام. سر خم نکرده ام. کرنش نکرده ام. محکم ایستاده ام و به هر ترفند و ضربه مهلک روزگار برای قد علم نکردنِ دوباره ام، گفته ام : “نه”.
نقش ها و نوشته هایم تنها میراث من بعد از من بر روی زمین باقی خواهند ماند و برهر یک از آنها پیامی از اتصال به عشق، به صلح، به امید، به انسانیت و آزادی مُهر شده است. و در یک جمله : من برای عشق و هنر، زندگی را زندگی میکنم.
شیرین جبل عاملی